خدا نزدیک است

 چند باری پیش آمد که فکر کردم خیلی تنها هستم یعنی از همه چیز نا امید، خسته و مانده  … وقتی میخکوب مشکلات بودم آرام به شانه ام زد و تا نگاه کردم ببینم چه کسی بود برگشتم و دیدم که خبری ازمشکل نیست. هر چند چند باری هم چنان از سر شوخی زد پس کله ام که خودم و مشکل با هم یکی شدیم ولی خب هر چه هست، خوب خدایی دارم.

خدایا بخوان و بخوان …

و خدایی که در این نزدیکی هایی، تنها تو صدایم را می شنوی و نگاهم را می فهمی…

نگذار دوباره به همه چیز و حتی خودت شک کنم …

نگذار که دوباره خودم را گم کنم …

کمکم کن …

اگر نمی توانی به زمان سرعت ببخشی همین حالا متوقفش کن، خسته شده ام! نمی توانم به آدم هایی که تو خلقشان کردی اطمینان کنم. نمی توانم حرف دلم را بزنم. جراتش را ندارم فریاد بزنم! دهانم را باز کنم بغضم می ترکد و دوباره می شکنم. هیچ کس نمی داند، هیچ کس نمی داند … تنها دردم این است که تو می دانی و کاری نمی کنی . تحمل این همه فشار را ندارم، ظرفیتم تمام شده …پاهایم سست شده  با این همه، میبینی که کشان کشان دارم حرکت می کنم … همین برات کافی نیست ؟ دیگر چه اندازه می خواهی خودم را بشکنم؟ چقدر می خواهی دست از دلبستگی هایم بکشم ؟ اگر معامله می کنی باشد من هم پایه هستم. همه آن چیز هایی  که گرفتی مال خودت، چرا دروغ بگویم خودت دادی خودت هم گرفتی خیالی نیست. ولی کمی معرفت، کمی انصاف  خرج کن  کمی آرامش به من بده … همین نه بیشتر نه کمتر …

همین ها را دیشب برایت زار زدم نه تنها نشنیدی بلکه  بدتر کردی! باور کن بریده ام حداقل کمی آپگریدم کن تا ظرفیتم بیستر بشود. تو که خدایی حرفم را نمی شنوی چه برسد بنده تو که دستش جایی بند نیست.

پ.ن: جدی نگیرید، به کسی هم بر نخورد، هر چقدر فریاد زدم نشنید، دلم گرفته بود و گوشی پیدا نکردم گفتم بیایم و کمی خودم را خالی کنم.